کد مطلب:225151 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:198

حال ابی عباس خالد برمکی و اشتغال او در زمان منصور به پاره مناصب
چنانكه مسطور شد جاماسب ملقب به اردوان شاه بن هرمز كه از طرف خسروپرویز برمك شد و بعد از او گشتاسب ملقب به خورانشاه كه در سلسله اجداد برامكه مذكور است و بهزاد بن هرمز را با هدایا به خدمت حضرت امیرالمؤمنین [1] فرستاد و خلیفه ثانی متعرض ایشان نگشت و در تمامت مقام برمكی بود و پس از وی قباد برمك در زمان خلیفه سوم عثمان بن عفان بود و هرمز بن خوران را به خدمت خلیفه فرستاد و تقدیم هدایا نمود خلیفه او را خالد و هرمز را زید و قباد را عبدالله لقب داد و این قباد به كردستانات برفت و نسب و مذهب خود را عرضه داد و آن طوایف به اطاعت درآمدند و آتشكده آذردرخش از قلعه ای كه در پائین كوه دنبل می باشد از آن جا به قلعه دنبل نقل نمود و خزاین و دفاین را نیز به آنجا حمل كرد و به حكم سلیمان بن عبدالملك به شام آمد از اجداد خالد بن برمك هستند كه جعفر مذكور پدر اوست.

مع الجمله خالد بن برمك چنانكه مسطور شد به حصافت عقل و رزانت رأی و ارائت بینش هوش و امارت اقبال و محاسن خوی و بشارت روی ممتاز و مشهور



[ صفحه 358]



بود و در سلك اعیان زمان و مقربین پیشگاه خلیفه اندراج داشت و به روایت ابن خلكان و بعضی از مورخان چون در سال یكصد و سی و دوم هجری كه آغاز سلطنت و خلافت ابی العباس سفاح بود بعد از آنكه چهار ماه از مدت خلافتش برگذشت وزیر خود ابوسلمه حفص بن سلیمان خلال معروف به وزیر آل محمد را بكشت وزارت خود را به خالد بن برمك تفویض نمود و خالد در مدت خلافت سفاح به وزارت بپائید.

و چون سفاح به دیگر جهان شتافت و منصور به خلافت بنشست خالد را بر مسند وزارت استقرار داد و خالد یك سال و چند ماه وزیر بود و این وقت ابوایوب مرزبانی را در خدمت منصور تقربی كامل حاصل بود و منصور از رأی و صواب دید او انحراف نمی ورزید لاجرم حیلتی بیندیشید و عرض كرد مردم اكراد بر بلاد فارس غلبه كرده اند و جز خالد هیچكس اصلاح این كار را نتواند نمود منصور برحسب صلاح دید ابوایوب خالد را به دفع اكراد بفرستاد و چون خالد از پیشگاه خلافت دور شد ابوایوب در امر وزارت استبداد و استقلال گرفت، وفات خالد در سال یكصد و شصت و سوم بود.

ابن عساكر در تاریخ دمشق گوید ولادت خالد در سال نودم هجری و مرگش در سال یكصد و شصت و پنجم بود و چنان می نماید كه از آن پس خالد به وزارت نایل نگشت لكن چون به عقل و تدبیر و اصالت امتیاز داشت هیچ وقت از اشتغال به مهام و حضور خدمت خلفا و مشاورت ایشان با او محروم نمی گشت، مسعودی در مروج الذهب گوید هیچیك از فرزندان خالبد بن برمك به آن مقامی كه خالد در جود و كرم و رزانت رأی و شدت بأس و كثرت علم و جمیع خلال حمیده و خصال سعیده ارتقا نمود نرسید نه یحیی از حیثیت وفور عقل و كمال كیاستی كه داشت و نه فضل بن یحیی در جود و نزاهتی كه او را بود و نه جعفر بن یحیی در نگاشتن و فصاحتی كه داشت و نه محمد بن یحیی در سرور و بلند همتی كه بهره ور بود و نه موسی بن یحیی در شجاعت و بأس كه به آن امتیاز داشت.

صاحب حبیب السیر گوید برمك و اولاد او در زمان بنی امیه معزز و محترم



[ صفحه 359]



بودند و خلفای بنی مروان در حق ایشان احسان و اكرام می ورزیدند و چون سلطنت بنی امیه و بنی مروان منقرض و نوبت بنی عباس در رسید در حق این جماعت ملاطفت داشتند و به قول صاحب گزیده اول كسی كه از برمكیان بر مسند وزارت بنشست ابوالعباس خالد برمك بود و خالد تا پایان خلافت ابی العباس سفاح در منصب وزارت برقرار بود و پس از سفاح ابوجعفر منصور خالد را بر آن شغل خطیر باقی گذاشت تا نوبت وزارت با ابوایوب رسید و خالد مردی كریم و با همت بوده است چنانكه نوشته هر كس جلیس او بود از بهر او خانه بنا می كرد و دابه و ضیعتی بدو می بخشید و مایحتاج او را فراهم می ساخت و خالد اول كسی است كه آن كسان را كه از پی تحصیل رزق و عطیه می آمدند زوار نام نهاد و از نخست ایشان را سؤال می نامیدند و خالد این نام را برای این جماعت زشت شمرد.

در كتاب غررالخصایص الواضحه مسطور است كه در میان برامكه شش تن هستند كه به بذل و عطا و جود و سخا علم فتوت از میدان كرم برگرفتند یكی خالد و دیگر یحیی و دیگر فضل و دیگر جعفر و دیگر محمد و دیگر موسی اما خالد را آن جود و كرم بود كه هیچ یك از اصحابش را فرزندی پدید نیامد مگر اینكه مادرش جاریه ماه روئی بود كه خالد بدو بخشیده بود و در آغاز امر كسانی را كه بدرگاه او برای بذل عطا می آمدند سائل می خواندند خالد گفت در میان ایشان كسانی هستند كه اهل علم و شرف می باشند و این نام منقصت دارد از آن روز ایشان را زوار نامیدند و نام هر یك را می نوشتند و به فراخور حال عطا می كردند.

وقتی مردی بدو آمد خالد گفت از پریشانی خویش بگوی گفت سوگند با خدای پریشان نیستم و وسیله و حرمتی ندارم بلكه محض ادراك حضور تو و خبر یافتن از كمال جود تو به تو آمدم خالد گفت هیچكس در اینجا از تو به عطا سزاتر نیست و او را صله ای بزرگ بداد و نیز مردی در خدمت او لب بسؤال گشود و گفت حرمت من در خدمت امیر جز آن نیست كه یكی روز در مسجد جرجان در حضورش حاضر بودیم و نماز بگذاشتیم خالد گفت این حرمت را نادیده نمی توان شمرد و صله كافی بدو داد.



[ صفحه 360]



بالجمله ازین روی گاهی كه ابوجعفر منصور در سال یكصد و چهل و پنجم هجری آهنگ بنای بغداد كرد با عقلای پیشگاه و مقربان حضرت مشورت نمود حالد بن برمك تصویب نمود و خطوط آن شهر را خالد بر نهاد بعد از آن كه خطوط آن را بگذاشت منصور با وی مشورت نمود كه شهر مداین و ایوان انوشیروان را خراب كنند و آنچه در این بنای عظیم و بنیاد نامدار بكار رفته است به بغداد حمل كنند تا امدادی برای آن بنا و تخفیفی در مخارج گردد خالد گفت این رأی مقورن به صواب نیست چه این بنا یكی از اعلام اسلام است یعنی این شكستی كه از معجزه ی ولادت حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله در این ایوان راه كرده و هم مفتوح شدن چنین بنای عظیم بدست لشگر عرب یكی از آیات بزرگ اسلام و صحت معجزات و حقانیت این دین مبین است و نیز باز می رساند كه بزرگان اسلام برای منفعت دنیوی چنین بنای عالی را از پای در نیاوردند و برای اثبات صدق دین خود باقی گذاشتند و علاوه بر این معانی این مكان یعنی شهر مداین مصلای حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام است.

منصور چون این جواب بشنید گفت ای خالد در هر حال كه باشی با آثار اصحاب خودت و نشان مردم مجوس مایل هستی و ازین روی نمی خواهی این بنیان ویران شود چون خالد این سخن بشنید خاموش گردید و منصور به خراب كردن قصر ابیض فرمان داد پس یك گوشه از آن را خراب نمودند و مصالح آن را به بغداد حمل كردند چون منصور در مخارج ویرانی آن نگران شد، دید از مخارجی كه در بنای جدید نماید بیشتر است چون آن بنیان بدانگونه استوار بود كه ویرانی هر قطعه اش خرجی گزاف داشت منصور پشیمان شد و خالد بن برمك را بخواند آن داستان براند خالد گفت من از نخست به عرض رسانیدم متعرض نباید شد، اما چون گرد اینكار برآمدی رأی من چنان است كه البته ویران بگردانی منصور گفت از چه روی گفت تا پس آیندگان نگویند خلیفه با اقتدار روزگار از ویران كردن بنای دیگران عاجز ماند و موجب توهین اسلام گردد منصور از كثرت امساك و دقتی كه در مخارج داشت از وی روی برتافت و از ویران ساختن آن بنا درگذشت و این وقت صدق عقیدت و سلامت رأی خالد



[ صفحه 361]



در خدمتش مكشوف شد.

و به روایت دیگر خالد به منصور گفت مگر در مملكت امیرالمؤمنین آنقدر وسعت نیست كه بباید برای بنای این شهر كه می خواهد بر نهد بناء پادشاهان عجم بر كند و چنان ایوانی در هم شكند تا بنای خود را از ویران ساختن بنای دیگران آباد نماید؟ چنین حقارت طبع شایسته پادشاهان جهان نیست دیگر اینكه انوشیروان و خسروپرویز این بنیان را چنان سخت بر نهاده اند و در استحكامش چنان كوششها بجای آورده اند كه در ویرانی آن همان خرج بایستی كه در عمارت آن و این تدبیری به صواب نباشد منصور را این سخن پسند نگشت و با خالد گفت پدران و نیاكان تو چاكران اكاسره بوده اند لاجرم تو رعایت ایشان كنی و به سلاطین عجم مایل هستی چون مزدوران مشغول خراب كردن آن بنا شدند و بر فراز دیوار آمدند هر چه سعی كردند نتوانستند یك خشت درست از جای برآورند و بسی زر و سیم خرج كردند و چنانكه می خواستند مقصودی بدست نیاوردند الی آخر الحكایت، چه خوب می فرماید خاقانی شیروانی.



هان ای دل عبرت بین از دیده نظر كن هان

ایوان مدائن را آئینه عبرت دان



گوئی كه نگون كرده است ایوان فلك وش را

حكم فلك گردان یا حكم فلك گردان



ما بارگه دادیم این رفت ستم بر ما

بر قصر ستمكاران باری چه رسد خذلان



مست است زمین زیرا خورده است بجای می

در كاس سر هرمز خون دل نوشروان



این است همان درگه كز نقش رخ مردم

خاك در او بودی دیوار نگارستان





[ صفحه 362]





گفتی كه كجا رفتند آن تا جوران اینك

زیشان شكم خاك است آبستن جاویدان



پرویز كنون گم شد زان گمشده كمتر گو

«زین تره كو» كم گور و «كم تركوا» بر خوان



آری «كم تركوا من جنات و عیون و زروع و مقام كریم و نعمة كانوا فیها فاكهین»



جهان همچو بازی است با چنگ و با پر

كه در هر پرش صد كلاه كیانی



سكندر بسی كشته و دیده دارا

بآورد و لشگرگه اسپهانی



جهان جهنده بسی یاد دارد

ز اورنگ كاوس و نوشیروانی



زمین بود پر نام شیرین و خسرو

مداین بدش محتد كامرانی



همی باربد با نكیسا ببزمش

به زهره ببردند صوت چغانی



نه آن باربد ماند و نه آن نكیسا

نه آن صورت و ساز و ره خسروانی



چو پرویز خسرو به عالم نیامد

به ملك و به گنجینه ی خسروانی



دریدش جگر پور او چون بدرید

همان نامه ی رهبر آسمانی



چنان دولت بس كهن گشت كهنه

ز آسیب دهر و سموم خزانی



همه سر بسر گوی و بهرام گردون

بر این گوی هر دم كند صولجانی



بفرجام منزل بگورت بباید

تو بهرام گوری و یا گوركانی



چون در سال یكصد و چهل و هشتم هجری جماعت اكراد به ولایت موصل درآمدند و كار به فساد افكندند منصور از وزرای پیشگاه پرسید كدام كس شایسته انتظام امر موصل و حكومت آن دیار است گفتند مسیب بن زهیر لكن عمارة بن حمزه خالد بن جعفر برمك را تصویب نمود منصور رأی او را استوار داشت و خالد را به جانب آن دیار رهسپار گردانید خالد به رفت و به اصابت رأی و حسن مخائل با مردمان احسان ورزید و مفسدین را مقهور و منكوب نمود و شر ایشان را از مردم موصل برتافت و با آن حسن خلق و یمن احسان كه ورزید و مردم موصل از وفور عدل و كمال سیاستش





[ صفحه 363]



هول و هیبتی بسیار داشتند و در همین سال كه فضل بن یحیی بن خالد بن برمك هفت روز از ماه ذوالحجه به جای مانده متولد شد و تولد او هفت روز پیش از ولادت هارون الرشید بود و خیزران مادر رشید فضل را از همان شیر رشید بداد و فضل بن یحیی برادر رضاعی رشید گردید و شعرای عهد شعرها در این باب گفتند و مدایح به عرض رسانیدند و سلم الخاسر گفت:



اصبح الفضل و الخلیفة هارون

رضیعی لبان خیر النساء



و ابوالجنوب گفت.



كفی لك فضلا ان افضل حرة

غذتك بثدی و الخلیفة واحد



و ازین خبر معلوم می شود كه این جماعت تا چه مقدار به گوهر بزرگی و آزادگی و نجابت و افتخار مسبوق بوده اند كه مادر هارون الرشید زوجه خلیفه روزگار شیر به طفل ایشان می داده است بالجمله خالد بن برمك چند سال در ولایت موصل به ایالت بپائید و اسمعیل بن خالد بن عبدالله بن خالد حكومت یافت و نیز در سال یكصد و پنجاه و پنجم به حكومت آن دیار استقرار داشت و چون سال یكصد و پنجاه و هشتم خاطر منصور از موسی بن كعب والی موصل رنجیده بود پسرش مهدی را به عنوان بیت المقدس از دارالخلافه روانه كرد و با او گفت راه خود را بر طریق موصل مقرر دارد و چون به شهر موصل درآمد موسی بن كعب را بگیرد و بند بر نهد و خالد بن برمك را به جای او منصوب نماید.

و چنان بود كه منصور خالد بن برمك را ملزم داشته بود كه سه هزار بار هزار درهم تسلیم گماشتگان خلیفه دوران نماید و او را سه روز مهلت داده بود كه اگر آن مال را داد رهائی یابد و گرنه بقتل برسد چون فرمان منصور تغییرپذیر نبود خالد از همه راه بیچاره ماند و لابد با فرزندش یحیی گفت ای پسرك من برادران ما عمارة بن حمزه و مباركای تركی و صالح صاحب مصلی و جز ایشان را ملاقات كن و ایشان را از حال و روزگار ما بیاگاهان.

یحیی گوید به منزل هر یك برفتم پاره ای مرا اذن دخول ندادند و تسلیم مال



[ صفحه 364]



نمی كردند و بعضی مرا مطرود و مأیوس نمودند پس به منزل عمارة بن حمزه رفتم این وقت روی به جانب دیوار داشت و به هیچ وجه روی با من نكرد سلام براندم جوابی هموار بداد و گفت پدرت چگونه است شرح را بگفتم و صد هزار درهم بقرض بخواستم گفت اگر برای من چیزی ممكن شود به زودی بتو می رسد بازگشتم و از آن كبر و تیه كه در وی مشاهدت كردم او را لعنت همی نمودم و داستان او را با پدرم باز می گفتم و در همین حال آن مال را بفرستاد می گوید در دو روز دو هزار بار هزار و هفتصد هزار فراهم شد و سیصد هزار باقی ماند لكن بواسطه این نقصان هر چه حاضر شد حالت بطلان داشت.

و در تاریخ ابن خلكان این حكایت را نسبت به یحیی داده است كه در بلاد فارس عامل شد و مبلغی از وی خواستند و او فرزندش فضل را نزد عمارة بفرستاد و نیز گفته اند این حكایت در زمان مهدی عباسی روی داده است چنانكه در جای خود اشارت خواهد شد، بالجمله یحیی می گوید از جسر بغداد عبور همی كردم و از نقصان آن مقدار كه بایستی بپردازیم سخت اندوهناك بودم در این میان زاجری بسویم برجست و گفت فرح الطایر اینك خبر می دهم ترا من از روی بگذشتم و او بمن پیوست و لگام مركوبم را بگرفت و گفت همانا سخت اندوهناك هستی سوگند باخدای بزودی از این اندوه آسایش گیری و بامدادان در همین موضع می گذری در حالتی كه درفش امارت و رأیت ایالت در پیش روی تو خواهند كشید از سخنان او در عجب شدم گفت اگر چنین شود از من پنج هزار درهم بر گردان تو خواهد بود گفتم آری و من این سخن را بسی مستبعد می شمردم.

و از آن سوی چنان روی داد كه از انتقاض و اغتشاش امر موصل و جزیره و انتشار جماعت اكراد در آن اراضی بعرض منصور رسانیدند گفت كیست كه شایسته اصلاح این امر باشد؟ مسیب بن زهیر گفت مرا در این كار رأی و اندیشه ای است و می دانم از من نمی پذیری و می دانم آنچه بگویم مردود می گردانی لكن از دولتخواهی تو نتوانم لب فروبندم.



[ صفحه 365]



منصور گفت بگوی گفت برای انجام این كار و فیصل این امر هیچكس مانند خالد بن برمك نیست گفت بعد از آن كاری كه با او بجای آوردم چگونه صلاحیت این امر را برای ما دارد گفت تو او را در مقداری مقرر داشتی ادا كند و من ضامن او هستم منصور گفت صبحگاهش نزد من بیاور بامداد دیگر خالد را در خدمت منصور حاضر ساخت و منصور از آن سیصد هزار درهم كه باقی مانده بود درگذشت و رأیت امارت برای او و پسرش یحیی بر آذربایجان بربست و یحیی با علم حكومت از آن شخص زاجر عبور داد و او را بخواند و پنجاه هزار درهم به او عطا كرد.

و از آن سوی خالد آن مال را كه از عماره گرفته با پسرش یحیی بدو بفرستاد عماره بر آشفت و گفت صراف پدرت بوده ام از نزد من برخیز كه هرگز برنخیزی یحیی آن مال را بازگردانید و خالد در خدمت مهدی برفت و مهدی موسی بن كعب را عزل كرد و ایشان را ولایت داد و از آن پس خالد در موصل و پسرش یحیی در آذربایجان امارت داشتند تا منصور بمرد.

احمد بن محمد بن سوار موصلی گفته است هرگز از هیچ امیری آن هیبت نداشتیم كه از خالد داشتیم بدون اینكه بر ما سخت بگیرد و آثار غضب ظاهر سازد بلكه این هیبت او در دل ما جای گیر بود و به روایت ابن اثیر در تاریخ الكامل در سال یكصد و شصت و یكم كه مطابق سال سوم خلافت مهدی بود ریان بن صدقه را از خدمت هارون الرشید انصراف دادند و او را نزد موسی الهادی گذاشتند و به جای او یحیی بن خالد را در خدمت هارون مقرر داشتند و نیز در وقایع سال یكصد و شصت و سوم می نویسد گاهی كه هارون الرشید از جانب پدرش به غزو مردم روم مأمور شد سلیمان بن برمك و یحیی بن خالد بن برمك ملتزم ركاب او بودند و ازین خبر می رسد كه سلیمان برادر خالد بن برمك است.

و در تاریخ ابن خلكان و بعضی تواریخ دیگر در ذیل احوال یحیی بن خالد بن برمك مسطور است كه در آن هنگام كه ابومسلم خراسانی قحطبة بن شبیب طائی را بحرب یزید بن عمرو بن هبیره فزاری كه از جانب مروان بن محمد عامل عراقین بود



[ صفحه 366]



مأمور فرمود، خالد بن برمك نیز در زمره آنان بود كه با قحطبه راه برگرفتند و ایشان در عرض طریق خودشان به قریه ای نازل شدند و در آن حال كه ایشان بر فرار پشت بام یكی از خانه های آن قریه بودند و تغدی می نمودند ناگاه سوی بیابان نگران شدند و چند دسته آهوان وحشی و جز آن را بدانسوی شتابان دیدند چنانكه همی خواستند با لشكر مخلوط گردند.

خالد چون آن وحشیان را نگران شد با قحطبه گفت ایها الامیر در میان مردمان فرمان كن ندا بركشند تا زین بر مركبها برآورند و از آن پیش كه لشكر دشمن بر ایشان تازان گردد آماده سواری شوند قحطبه از آن سخن بیمناك برخاست و بهر سوی نگران شد چیزی ندید كه اسباب خوف او گردد گفت ای خالد چه رأی و سخن بود كه به كار آوردی؟ گفت یقین بدان كه دشمن بسوی تو جنبش كرده آیا نگران دسته های وحشیان نیستی كه شتابان گشته اند جز این نیست كه لشكری بزرگ از پی آنها باشد هنوز لشكر قحطبه سوار نشده بودند كه غبار پیاده و سوار نمودار شد و اگر خالد نبودی و ایشان را متنبه نمی گردانیدی در آن حال غفلت دشمنان می تاختند و جملگی را هلاك می ساختند.

و بعضی نوشته اند در آن هنگام كه منصور عباسی پسرش مهدی را كه ولیعهد مملكت بود به جانب ملك ری و طبرستان می فرستاد چون او را به ولایت عهد خودش اختصاص داده بود همی خواست تا نامور و در انظار معتبر گردد خالد را در صحبت وی نامزد نمود و با او فرمود تا كارهای مهدی را ساخته و پرداخته و او را محترم و محتشم و بزرگ بگرداند چون مهدی در مملكت ری فرود شد از آنجا كه روزگار جوانی خواهنده كامكاری و نماینده كامرانی است خصوصا چون پادشاه زاده و آزاده باشند و اسباب عیش و عشرت را آماده و هر كس را خواهند و دل در هوایش بندند در فراش و وساده بینند البته نفس اماره جز كام دل و محبوبان خوش آب و گل نجوید و بیرون از عیش و طرب و لهو لعب نخواهد.

خالد كه خرد را با علم انباز و گوهر عفت با جوهر تبقظ همراز داشت بدانست



[ صفحه 367]



كه ارتكاب این امور شأن و بهای مهدی را از نظر جمهور ساقط و او را از مراتب ولایت عهد و مقاصد منصور هابط نماید لاجرم در مكانی خلوت كه جز مهدی دیگری نبود گفت پدرت ولایت عهد خلافت با تو گذاشته و ترا از دیگر فرزندان برگزیده داشته و از همه به عقل و دانش و حزم و بینش فزونتر انگاشته است و البته ترا دشمنان و انبازان و همسران بسیارند و یكسره در احوال و اطوار و افعال و اقوال تو نگران هستند و خلیفه همی خواهد كه تو به نیكی و بزرگی و رعیت داری و مملكت سپاری نام بگیری و در انظار دوستان و دشمنان اعتبار یابی.

و اكنون كه ترا به ریاست به این مملكت فرستاده اند و مطلق العنان گردانیده اند برای امتحان و آزمایش است و آغاز كار و نمایش لیاقت و آثار تو است و اگر در اول امر بنامی بزرگ و ستوده نامدار نشوی چنانكه ببایست در دل مردمان مقام و وقار و عزت و اعتبار نیابی لاجرم مصلحت در آن است كه از نخست حشم را محتشم و مستعد بگردانی و باژ و خراجی كه می ستانی آنچه بدربایست تو لازم است نگاهداری و باز مانده را به لشكر خود بپردازی و كار خراج را مستقیم سازی و به حكم معدلت و نصفت بازستانی و در میان كسان به احسان شناخته گردی و درهای اندر آمدن دشمنان اطراف و اكناف به دستیاری لشكر جرار بربندی و در هر حال كه به آن اندری از اندیشه و آسیب دشمنان با خبر باش و از استقامت امور و اعمال نزدیك و دور بحضرت منصور همواره عرضه بداری. چون ازین جمله بپرداختی و خویشتن را آسوده ساختی اگر زمانی دریافتی و به عیش و شكار درآویزی بر تو عیب نگیرند بلكه این كار نیز برای تفریح نفس و آرامش خیال و تفرج و تفنن پیاده و سوار خود از قانون ملك داری است.

مهدی را این پند و اندرز دلپسند گشت و همیشه به آن دستور كار كرد یكی روز كه با كوكبه پادشاهی سوار و به هر سوی رهسپار بود قلعه ی بس بلند در نظر آورد خواست تا بر آن دژ برآید و تماشا نماید خالد نیز با خدم و حشم حضور داشتند در آن قلعه بشتافتند مهدی با تنی چند از مقربان بالاتر شدند ناگاه نظر خالد به جانب شمال بیفتاد گردی تیره و تار بدید، با مهدی گفت همانا گردی بی گزند نیست تواند بود



[ صفحه 368]



گرد لشكر بیگانه باشد چه امروز بادی وزان و گردخیز نیست پس این گرد از كجاست ببایست هر چه زودتر با لشكر و حشم چندی پیش بتازیم پس مهدی و لشكریان بر نشستند و بقدر یك فرسنك برفتند دیدند گورخرها و آهوان و جانوران بیابانی گروهان گروه در نظر همی آیند.

خالد گفت پیشتر بباید رفت كه این وحوش از لشكر خصم گویا رمیده باشند پس راه بر نوشتند و مخبران خبر آوردند كه دیلمیان ساخته حرب شده در می رسند مهدی خواست تا بازگردد و لشكر گرد سازد و به جنگ بتازد خالد ركابش بگرفت و گفت هنگام جنگ همین وقت است چه آن جماعت از راهی دور می رسند و همگی كوفته و مانده و گرسنه و تشنه اند هر چند ما از ایشان كمتریم اما همه تازه و سیر و سیراب و مستعد ضرب و ضراب و قتل و قتال می باشیم البته پذیرای حرب باش كه نیرومندی و پیروزی تر است.

و اگر در چنین حال باز شوی همه گویند از خصمان روی گردان شدند و دشمنان چیره و دلیر و خیره و حریف گیر شوند و چنین معرض از دست بشود و ایشان نیز چون مجال بیابند ماندگی بیندازند و با نیرو و نشاط گردند و كار بر ما مشكل گردد لاجرم مهدی و جنگجویان را خون غیرت بجوشید و یكباره بر آنان حمله كردند و تیر و شمشیر بكار بردند و به اندك فرصتی دیلمیان را بشكستند و جمعی را از تیغ بگذرانیدند و گروهی را اسیر و دستگیر نمودند و چندان غنیمت یافتند كه از حساب بیرون بود و مهدی برگزیده غنایم را بخالد داد و آن داستان را به خدمت منصور برنگاشت و از آن تاریخ عزت برمكیان در قلوب مسلمانان جای گرفت و بزرگی و دانشمندی آن جماعت انتشار یافت و روز تا روز فزونی جستند.

معلوم باد این خبر كه از خالد با مهدی مسطور شد در اغلب كتب مذكور نیست لكن چون چندان هم بعید نبود مرقوم شد و الله تعالی اعلم.

در كتاب زهر الربیع مسطور است كه وقتی بشار شاعر شعری چند در مدح خالد بن برمك بگفت و بیست هزار درم در صله او مقرر شد و در ادای آن مبلغ تسویف و تعطیل نمودند بشار با عصاكش خود گفت نگران باش هر وقت خالد



[ صفحه 369]



عبور نماید مرا آگاه كن چون خالد از آن سوی بگذشت قائد با بشار خبر داد بشار لگام استر خالد را بگرفت و این شعر بخواند



اظلت علینا منك یوما سحابة

اضاعت لنا برقا وزان رشاشها



فلاغیمها یصحی فییأس طامع

و لا غیثها یهمی بفتروی عطاشها




[1] بصفحه 300 و 303 مراجعه شود.